مطلب خواندنی از ملا حسنی
اسرائیل! جون مادرت نزن. بفکر ما هم باش:
طبق معمول از ترس ف یل ترینگ تو همون سایت خودش بخونید بهتره
ارسال شده توسط AR 1 نظرات
برچسبها: طنز های دیگران
مقایسه دانشگاه با فیلم ها
ارسال شده توسط AR 1 نظرات
برچسبها: دانشگاه آزاد، فیلم
سير مرد سالاری از عهد بوق تا ابد!
مرد: دختره خير نديده! تا نكشمت راحت نميشم! زن: آقا ، حالا يه غلطی كرد! شما بگذر. نامحرم كه تو خونه مون نبوده. حالا يه بار بلند خنديده!مرد: بلند خنديده؟! اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا ميخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصير توئه كه درست تربيتش نكردی. نخير نميشه. بايد بكشمش! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده میشه و دختر گناهكارشو میبخشه!) زن: آقا خدا سايه شما رو هيچوقت از سر ما كم نكنه.
نيم قرن بعد ، سال 1280:
مرد: واسه من میخوای بری مدرسه درس بخونی؟! میكشمت تا برات درس عبرت بشه! زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خدای نكرده میگيرهها! شكر خورد. ديگه از اين شكرها نمیخوره. قول ميده! زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرين. منو به جای اون بكشين! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده میشه و دختر گناهكارشو میبخشه!) زن: خدا شما رو تا ابد واسه ما نگه داره.
يك قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1330:
مرد (بعد از گرفتن كمی زهر چشم و شكستن چند تا كاسه و كوزه!): چی؟! دانشسرا؟! دختره چشم سفيد حالا میخوای بری دانشسرا؟! مردم از فردا نميگن آقا رضا غيرتت كو؟! زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو كنترل كنين. خدای نكرده سكته میكنين! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده میشه و دختر گناهكارشو می بخشه!) زن: آقا الهی صد سال سايه تون بالای سر ما باشه.
حوالی سال 1360:
فرياد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر ميرسه كه: بله؟! ميخواد بره سر كار؟! يعنی من ديگه انقدر بی غيرت و بدبخت شدم كه دخترم بره سر كار ؟! زن: حالا تو عصبانی نشو. دوستاش يادش دادن اين حرفا رو! خدا تو رو برای ما حفظ كنه.
همين چند سال پيش ، سال 1380:
مرد: كجا؟! میخوای با اين مانتو آستين كوتاه و شلوارك (شلوار برمودا) بری بيرون؟! میكشمت! من ، تو رو ، میكشم! زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نكن بابا. الان ديگه همه همينطورين! مرد: من اينطوری نيستم! دختر ، لااقل يه كم اون شلوارو پایينتر بكش كه زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمیخواد! بدتر شد! همون بالا ببنديش بهتره! زن: مرد خدا عمرت بده كه دركش كردی!
چند سال بعد ، سال 1390:
مرد: آخه خانم اين چه وضعيه؟ روزی كه اومدم خواستگاری گفتم نميخوام زنم اين ريختی لباس بپوشه ، گفتی دوره اين امل بازيها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاكم رو هم كه برای مهريه به نامت كردم. حق طلاق رو هم كه ازم گرفتی. حالا ميگی بشينم توی خونه بچه داری كنم؟! زن: عزيزم مگه چه اشكالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق ميگيری؟ تمام حقوقت هم كه برای كرايه تاكسی و خرج ناهارت و مهدكودك بچه و بنزين و جريمه ماشين ميره! حالا اگه بشينی توی خونه و از بچه نگهداری كنی هم خرجمون كم ميشه هم بچه عقده ای نميشه! آفرين عزيزم. من دارم با دوستام ميرم باشگاه بولينگ! خدا سايه ات رو فعلا" روی سر ما نگه داره!
چند سال بعد ، سال 1400:
دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت ميگم ، ماشين بی ماشين! همين كه گفتم. من قرار دارم ماشينم میخوام. میخوای بری بيرون پياده برو! زن: دخترم ، حالا بابات يه غلطی كرد! تو اعصاب خودتو خراب نكن. (بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شيطون پياده میشه و بابای گناهكارشو میبخشه!) زن: عزيزم خدا نگهت داره كه باباتو بخشيدی!
دو قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1430:
زن: عزيزم تو كه انقدر فسيل نبودی! مثلا" بين دوستات به روشنفكری معروفی. آخه چه اشكالی داره؟ اينهمه سال ما زنها بچه دار شديم و به دنيا آورديمشون ، حالا با اين علم جديد و تكنولوژی پيشرفته چند وقتی هم شما مردها از اين كارا بكنين! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت هميشه می گفته: چه مردی بود كز زنی كم بود؟ مرد: پس لااقل بذار بيمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب كنم! زن: ديگه پررو نشو هر چی هيچی بهت نميگم! نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بيمارستان به خونه مياد زن با عشوه ميگه: مرد من ، يعنی سايه تو تا به دنيا آوردن چند تا بچه ديگه بالای سر ماست؟
آينده ای نه چندان دور ، سال 1450:
چند تا مرد دور همديگه نشستن و در حالی كه سبزی پاك ميكنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... ميگن هدف اين جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضايع شده مردهاست!
- حق با جمشيده... ببينين اين زنها چقدر از ما سوء استفاده ميكنن! تا وقتی خونه بابامون هستيم كه بايد آشپزی و بچه داری و خياطی ياد بگيريم و توسری بخوريم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون ميدن و زنمون هم استثمارمون ميكنه!
- آره... خب داشتم می گفتم... اسم اين جنبش سيبيليسمه و اعلاميه هاش هر شب ........
در اين هنگام به علت ورود خانم يكی از مردها ، بحث به زياد بودن خاك و علف هرزه قاطی سبزی ها كشيده ميشه!
زن: زود باشين تمومش كنين ديگه! درست تميز كن! من نميدونم اين سايه لعنتی شما تا كی ميخواد روی زندگی ما بمونه؟!
حوالی سال 1530 ه.ش:
راديوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای يه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزيز را در جريان آخرين اخبار دنيا قرار ميدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقايقی قبل سايه آخرين نمونه بازمانده از جنس مرد از روی كره زمين محو شد! پس از پايان عمر اين موجود از گونه مردها ، از اين پس نام و تصوير اين مخلوقات را فقط در وب پيج های تاريخی و باستان شناسی می توانيد رويت نماييد. ساعت نه و پانزده دقيقه با خبرهای جديدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دينگ دينگ!
از : وبلاگ شباهنگ
برنامه هفتگی خانمهای ایرانی
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم "فال قهوه روسی یخ زده" بگیریم. میگن خیلی جالبه، همه چی رو درست میگه به خواهر شوهر نازی گفته "شوهرت واست یه انگشتر می خره" خیلی جالبه نه؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم کلاسهای "روش خود اتکایی بر اعتماد به نفس" ثبت نام کنیم. هم خیلی جالبه هم اثرات خیلی خوبی در زندگی زناشویی داره. تا برگردم دیر شده، سر راه یه چیزی بگیر بیار!
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم شوی "ظروف عتیقه". می گن خیلی جالبه. ممکنه طول بکشه. سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار!
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم که می خواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم. تو که می دونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند! ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم برای کلاس "بدن سازی" و "آموزش ترومپت" ثبت نام کنیم. همسایه نازی رفته میگه خیلی جالبه. ترومپت هم که میگن خیلی کلاس داره مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله. سر راه یه چیزی بگیر بیار!
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم خونه همسایه خاله نازی که تازه از کانادا اومده. می خوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم. من واقعاً از این زندگی "خسته " شدم! چیه همش مثل کلفتها کنج خونه! به هر حال چون ممکنه طول بکشه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببینم تو واقعاً خجالت نمی کشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟ واقعاً نمی دونم به شما مردای ایرونی چی باید گفت! نه! واقعاً این خیلی توقع بزرگیه که انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بار شوهرم من رو برای ناهار بیرون ببره؟!
شب یلدا
دریافتی از بازدید کنندگان
يك همسرتازه زيرسربايد كرد
آن همسركهنه دردسرميباشد
بشتاب كه رفع دردسربايد كرد.
به تركه ميگن بلدي فارسي صحبت كني ميگه مگه من حضرت سليمونم كه زبون هر حيووني رو بلد باشم !
به تركه ميگن چكاركردي ورشكست كردي ميگه بادكنك ميفروختم به شرط چاقو-09374166350 پژمان
ميگن اوناي كه رفيق خوشكل دارن ميرن بهشت حال ميكني مفتي مفتي ميري بهشت.پژمان
ارسال شده توسط AR 0 نظرات
برچسبها: دریافتی از بازدید کنندگان
كلاهبرداران تاريخ
- ويكتور لوستيگ victor lusti
سلطان كلاهبرداران تاريخ، مردي كه برج ايفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنيا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بيش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در كشور آمريكا، مردي كه ميتوانست زيركترين قربانيانش را نيز گول بزند، در سال 1890 در بوهميا (كشور كنوني چك) در يك خانواده متوسط به دنيا آمد و در سال 1920 به آمريكا رفت. سالي كه بازار سهام به شدت رشد ميكرد و به نظر ميرسيد كه همه روزبهروز پولدارتر ميشوند و لوستيگ آنجا بود كه از اين موضوع و حماقت ذاتي آمريكاييها سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندين فقره كلاهبرداري بيعيب ونقص و پرسود، ويكتور به فرانسه و شهر پاريس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد. فروختن برج ايفل!
ايده اين كلاهبرداري بعد از خواندن يك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ويكتور رسيد. در اين مقاله آمده بود كه برج ايفل نياز به تعمير اساسي دارد و هزينه اين كار براي دولت كمرشكن خواهد بود.
دينگ! زنگي در سر ويكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد و مداركي تهيه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون رياست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههايي با سربرگهاي جعلي، شش تاجر آهن معروف را به جلسهاي دولتي و محرمانه در هتل كرئون(creon) كه محلي شناخته شده براي قرارهاي ديپلماتيك و مهم بود، دعوت كرد.
شش تاجر سر وقت در سوئيت مجلل ويكتور حاضر بودند. ويكتور براي آنها توضيح داد كه دولت در شرايط بد مالي قرارگرفته است و تأمين هزينههاي نگهداري برج ايفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراين او از طرف دولت مأموريت دارد كه در عين تألم و تأسف، برج ايفل را به فروش برساند و بهترين مشتريان به نظر دولت تجار امين و درستكار فرانسوي هستند و از ميان اين تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترين افرادند. ويكتور تأكيد كرد به دليل احتمال مخالفت عمومي، اين مسئله تا زمان قطعي شدن معامله مخفي نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ايفل در آن سالها زياد هم دور از ذهن نبود. اين برج در سال 1889 و براي نمايشگاه بينالمللي پاريس طراحي و ساخته شده بود و قرار بر اين نبود كه به صورت دائمي باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اينكه با ساختمانهاي ديگر شهر همچون كليساهاي دوره گوتيك و طاق نصرت هماهنگي نداشت، به محل ديگري منتقل شده بود و آن زمان وضعيت مناسبي نداشت. چهار روز بعد خريداران پيشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ويكتور به دنبال بالاترين رقم نبود، او از قبل قرباني خود را انتخاب كرده بود؛ مردي كه نامش در كنار ويكتور در تاريخ جاودانه شد! آندره پويسون (Andre poisson). در بين آن شش نفر، آندره كمسابقهترين بود و اميدوار بود كه با برنده شدن در اين مناقصه، يكشبه ره صدساله را طي كند و كلاهبردار باهوش به خوبي متوجه اين موضوع شده بود. ويكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحويل برج در هتل آماده امضاست. اما همانطور كه تاجر عزيز ميداند، زندگي مخارج بالايي دارد و او يك كارمند ساده بيش نيست و در اين معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ايشان را برنده كند و... آندره به خوبي منظور ويكتور را فهميد! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پويسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ايفل شد! فرداي آن روز وقتي آندره و كارگرانش به جرم تخريب برج ايفل توسط پليس بازداشت شدند، ويكتور لوتينگ كيلومترها از پاريس دور شده بود. در حالي كه در يك جيبش پول فروش برج بود و در جيب ديگرش رشوه!
2-هان ون ميگهرن (Han Van Meegeren)
نقاش و كپيكننده آثار هنري، باهوشترين و زبردستترين جاعل تابلوهاي نقاشي، مردي كه سر نازيهاي آلماني كلاه گذاشت، مردي كه اگر كلاهبردار نميشد، بيشك يكي از مهمترين نقاشان قرن بيستم بود، در سال 1889 در هلند به دنيا آمد. از كودكي عاشق رنگها بود و در جواني با تأثير از نقاشيهاي دوره طلايي هلند، تابلوهاي زيادي خلق كرد. اما منتقدان، آثار او را بيروح و تقليدي و تكراري ناميدند و ميگهرن سرخورده از اين برخورد و براي اثبات تواناييهايش به منتقدان تصميم گرفت كه آثار بزرگان دوره طلايي همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورميه را كپي كند. ميگهرن با پشتكار زياد فرمول رنگهاي قديمي و نحوه ساخت بومهاي آن زمان را پيدا كرد. او كار را شروع كرد و آنقدر ماهرانه اين كار را انجام داد كه تيزبينترين كارشناسان نيز از تشخيص بدلي بودن آثار ناتوان بودند و ميگهرن با اطمينان كامل، در نقش يك دلال، تابلوهايش را بهعنوان آثار كشفشده دوره طلايي به مجموعهداران و گالريها فروخت. در همين دوران بود كه اروپا درگير جنگ جهاني دوم شد.
يكي از مشتريان پر و پا قرص او، مارشال گورينگ از سران درجه اول حزب نازي آلمان بود كه علاقه فراواني به آثار نقاشان هلندي داشت و تعداد زيادي از كارهاي ميگهرن را به مجموعه خود اضافه كرد. اما زمانه بازي ديگري را در سر داشت. آلمانها در جنگ شكست خوردند و ميگهرن به جرم فروش ميراث فرهنگي هلند به نازيها بازداشت و در دادگاه متهم به خيانت به وطن شد كه مجازاتش اعدام بود. ميگهرن در دادگاه واقعيت را ابراز كرد، اما هيچكس حرفهايش را باور نكرد. تابلوهاي جعلي در دادگاه توسط كارشناسان مورد بازبيني قرار گرفت و همگي بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند. هيچكس باور نميكرد كسي بتواند با چنين دقت و ظرافتي اين آثار را جعل كند. ميگهرن از دادگاه درخواست كرد كه وسايل مورد نيازش را در اختيارش بگذارند تا در حضور همه يكي از آثار دوره طلايي جعل كند!
ميگهرن از اتهام خيانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنري به زندان محكوم شد و چند سال بعد درگذشت. ميگهرن بهعنوان يك كلاهبردار در كار خود موفق بود، اما مشتري اصلي او گورينگ از او زيركتر بود. اسكناسهايي كه گورينگ در ازاي تابلوها به ميگهرن ميداد همگي تقلبي بودند!
3- فرانك ويليام آباگنيل (Frank William Abagnale)
صاحب كلكسيوني از انواع كلاهبرداريها، قاضي، خلبان، جراح و استاد دانشگاه! و كسي كه زندگياش دستمايه ساخت فيلم «اگه ميتوني منو بگير» شد، در سال 1948 در آمريكا به دنيا آمد. وقتي او 14 ساله بود، پدر و مادرش از يكديگر جدا شدند و اين ضربه روحي بزرگي براي فرانك بود. دو سال بعد از خانه فرار كرد و به نيويورك رفت و در آنجا بود كه فهميد براي امرار معاش چارهاي بهجز كلاهبرداري ندارد. پس از مدت كوتاهي او به يكي از حرفهايترين جاعلان چك بدل شد و چنان در كار خود مهارت پيدا كرد كه هيچ بانكي قادر به تشخيص جعلي بودن چكهاي او نبود. فرانك براي آنكه بتواند بدون پرداخت پول بليت با هواپيما سفر كند، با جعل كارتهاي شناسايي و مدرك خلباني، خود را به عنوان خلبان خط هوايي پانامريكن جا زد و از امتياز خلبانها براي مسافرت مجاني استفاده كرد. اين موضوع لو رفت، اما قبل از آنكه دست پليس به او برسد، به شهر جورجيا فرار كرد و با هويت جعلي تازهاي، به عنوان يك دكتر در يك آپارتمان ساكن شد. از قضا در همسايگي فرانك يك دكتر واقعي زندگي ميكرد و به فرانك پيشنهاد داد تا در بيمارستان شهر مشغول به كار شود و فرانك اين پيشنهاد را پذيرفت و 11ماه به عنوان متخصص جراحي اطفال در آن بيمارستان به درمان بيماران پرداخت! پس از آن به شهر لوئيزيانا رفت و با جعل مدرك حقوق از دانشگاه هاروارد به عنوان دادستان در دادگاه محلي لوئيزيانا استخدام شد. او پس از چندماه توسط يكي از فارغالتحصيلان واقعي هاروارد شناخته شد، اما قبل از آنكه دستگير شود، از آنجا به ايالت يوتا گريخت و با جعل مدرك دانشگاه كلمبيا، در دانشگاه بريگام در رشته جامعهشناسي شروع به تدريس كرد!
او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگير شد و زماني كه پليس فرانسه اين موضوع را اعلام كرد، 26 كشور خواستار محاكمه او در كشورشان شدند! فرانك به آمريكا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محكوم شد، ولي پس از گذراندن پنج سال آزاد شد.
فرانك آباگنيل هماكنون بهعنوان كارشناس خبره جعل اسناد و چك با پليس آمريكا همكاري ميكند و با تأسيس شركت آباگنيل و شركا به بانكها نيز مشاوره ميدهد!
4- حسين.ك
كلاهبردار وطني، مردي كه كاخ دادگستري را فروخت، حدود 70 سال پيش در شهريار متولد شد. ح.ك مردي بيسواد ولي باهوش بود و بيترديد اگر تحصيلات مناسبي داشت، به يكي از بزرگان ادب و علم كشور بدل ميشد. اما او از جواني به راهي غير از آن كشيده شد. حسين.ك با كلاهبرداريهاي كوچك روزگار ميگذراند، اما اين كارها براي مردي با هوش او كارهايي كوچك محسوب ميشدند. تا اينكه يك روز طعمه بزرگترين كلاهبرداري خود را در جلوي در سفارت انگليس شكار كرد؛ دو توريست آمريكايي (و طبعاً احمق!) كه به دنبال خريد يك هتل در ايران بودند. ح.ك آنها را به دفترش كه در خيابان گيشا بود دعوت كرد و در آنجا به آنها پيشنهاد خريد يك ساختمان بزرگ و مجلل را به قيمت بسيار مناسب داد. اين ساختمان، كاخ دادگستري بود كه در خيابان خيام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستري از آن استفاده ميشود. قرار بازديد از كاخ براي فرداي آن روز گذاشته شد و ح.ك همان روز عصر به آنجا رفت و با تطميع اتاقدار وزير وقت دادگستري، دفتر كار وزير را براي مدت يكساعت اجاره كرد. فرداي آن روز قبل از آمدن مشتريها، 200 جفت دمپايي پلاستيكي تهيه كرد و جلوي در اتاقهاي كاخ كه يك ساختمان اداري محسوب ميشد و در آن ساعت خالي بود، گذاشت. به اتاق وزير رفت و منتظر شكارهايش شد. آمريكاييها سروقت آمدند و ح.ك به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتي مشتريها درخواست ديدن داخل اتاقها را داشتند، به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاييها، آنها را منصرف ميكرد. مشتريان ساختمان را پسنديدند و به پول رايج آن زمان 500 هزار تومان به ح.ك پرداخت كردند و خوشحال از اين معامله پرسود، براي تحويل ساختمان 10 روز ديگر مراجعه كردند. اما همانجا بود كه فهميدند چه كلاه بزرگي بر سرشان رفته است. ح.ك همان روز معامله، به مصر فرار كرد و بعد از چند ماه زندگي در آنجا، به ايران بازگشت. اما در ايران بازداشت و به زندان محكوم شد و چند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامي فوت كرد.
ح.ك يك كلاهبردار ذاتي بود،حتي در زندان! او تلويزيون زندان را به يكي از زندانيان به قيمت 100 تومان فروخت و وقتي آن زنداني بعد از آزادي تلويزيون را زير بغل زد و ميخواست آن را با خود ببرد، فهميده بود كه چه كلاهي بر سرش رفته و مضحكه بقيه شده است!
ارسال شده توسط AR 1 نظرات
برچسبها: داستان طنز، کوتاه و خواندنی
طرح پلیس دیجیتال جهت برخورد شدید با کاربران ایرانی اینترنت!
صفحه مانیتور ظاهر می شود و تذکر می دهد. از همین ایده با توجه به پلیسی شدن فضای اینترنت در ایران می توان جهت بر خورد با کاربران ایرانی نیز استفاده کرد البته با کاراکترهای کاملآایرانی و بومی! از همین رو نمونه ای از طرح پلیس دیجیتالی را در ادامه ارائه می نمایم:
ارسال شده توسط AR 1 نظرات
برچسبها: عکس های طنز
اس ام اس های دریافتی از بازدید کنندگان
.
.
.
.
و بلندي بايد رفت تابه گلي چون تو رسيد +
اگه تادربهشت رفتی ودروبه روت بازنكردن،یه یاعلی بگو ازدیوار برو بالا!
پاشو جيش كن بعد بخواب(سازمان دخالت در تمام امور مردم كشور)09361575180 فندرسکی
چشماتو ببند...........بستي حالا باز كن به اندازه ي همين لحظه نميتونم دوريت تحمل كنم.
عيد پارسالتان مبارك باد.
هروقت تنهاشدي ستاره هاروبشماراگه كم اومدقطره هاي بارونوبشماراگه بنداومد رورفاقت من حساب كن كه نه كم مياد ونه بند مياد.arash 09368963158
عيد پارسالتان مبارك باد.
شما هم دوست دارید برای این وبلاگ اس ام اس بفرستید پس اینجا را بخوانید
ارسال شده توسط AR 0 نظرات
برچسبها: اس ام اس، دریافتی از بازدید کنندگان
لذت زندگی
از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟
مكزيكى: مدت خيلى كمى !
آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟
مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانوادهام كافيه !
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟
مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچههام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده مىچرخم! با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى !
آمريكايى: من توي هاروارد درس خوندم و ميتونم كمكت كنم! تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى! اونوقت ميتونى با پولش يك قايق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى! اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى !
مكزيكى: خب! بعدش چى؟
آمريكايى: بجاى اينكه ماهىهارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشترىها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى... بعدش كارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميكنى... اين دهكده كوچيك رو هم ترك ميكنى و ميرى مكزيكو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم ميزنى ...
مكزيكى: اما آقا! اينكار چقدر طول ميكشه؟
آمريكايى: پانزده تا بيست سال !
مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟
آمريكايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب كه گير اومد، ميرى و سهام شركتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينكار ميليونها دلار برات عايدى داره !
مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمريكايى: اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى! يك كم ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى !
با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى!!!
ارسال شده توسط AR 1 نظرات
برچسبها: آمريكايي، کوتاه و خواندنی
اس ام اس های دریافتی از کاربران
ميگن باكلاس شدي حمام نميري به جاش قرص چرك خشك كن ميخوري!...
وقتى بارون مياد همه چى قشنگ ميشه تو، هم برو زيرش شايد يه فرجى بشه
ازاداره ثبت مزاحمتون ميشم.ناز نگاتون تودل ما ثبت شده.كي مياين سندبزنين 09360106021 احمد
عشق مثل رانندگي مي مونه اگه به كسي نزني مطمئن باش يه نفر بهت ميزنه احمد
به تركه ميگن درد عشق بدتره يا درد دندون گفت هنوز تو اتوبوس دستشوييت نگرفته احمد
فرق یه موزکوچک بایه موزبزرگ چیه؟ نمی دونی؟...یه کم فکرکن...!!اصلا ولش کن میرم ازیه میمون دیگه می پرسم! 09361812842 رویا
30006863005566
برای اطلاعات بیشتر درباره ارسال جوک اینجا را بخوانید
ارسال شده توسط AR 0 نظرات
برچسبها: اس ام اس، دریافتی از بازدید کنندگان
اس ام اس های دریافتی از بازدید کنندگان
تفكر عميق يك لر! اگراديسون نبود بايددرتاريكي تلويزيون نگاه ميكرديم 09360106021 نازنين
تف به اين زندگي
تف به نامردي
تف به دلتنگي
تف برسون تفم تموم شد.رویا
يه روز يه فارسي داشته خري رو ميزد
تركه ميرسه ميگه چرا ميزني فارسه ميگه چي تعصبی شدی ، فاميلته تركه ميگه نه مي ترسم خدايي نكرده آق والدين بشي 09361812842رویا
جستجوهای کاربران در گوگل در سال 2010
ارسال شده توسط AR 0 نظرات
وسواس - بخونید آقا بخونید که خیلی باحاله
ما یه فامیل داشتیم سببی و نسبی خونی و صیغه ای ! بعد این فامیل ما یه مادر بود که هشت تا بچه اش مرده بودن و فقط یه پسر با هزار تا دعا و نذر و اینها مونده بود !!! البته فک کنم دیگه انقدر زاییده بود که علم پیشرفت کرد و بچه زنده موند اخر ! به هر حال الان فوت کرده بنده خدا … خدا بیامرز رو هر وقت من دیدم داشت خونه تمیز میکرد ! سبزی میشست و پسرش رو غسل میداد ! به سی سالگی نکشیده بود که ارتروز گرفته بود و بعدش هم یواش یواش دیگه نتونست راه بره … یادمه که هر هفته ده بیست تا پتو میاورد تو حیاط و ای اینها رو لگد میکرد … اینها رو لگد میکرد و میشست و بعد حیاط رو میسابید … این بنده خدا صب ساعت پنج بیدار میشد و ساعت ده شب از شست و شو فارغ میشد و میرفت حموم تا ساعت ۵ صبح ! انقدر این به تمیزی اهمیت میداد داده بود کف حیاط و اطرافش رو سنگ کرده بودن و اینجوری راحت میتونست بشوره و برق بندازه … دقیق آمارش از دستم رفته که چند نفر تو اون حیاط جان به جان افرین تسلیم کردن خود من ده باری با باسن و دهن و کمر و اینها روی اون سنگهای لیز و سر و کفی خورده بودم زمین حداقلش … لیز میخوردیم ها … یهو میدیدیم رفتیم رو هوا و بعد گرومپ …. معاشقه اندام ما با سنگ مرمر !!!! دیگه یاد گرفته بودیم دست به دست هم میدادیم و مث خرچنگ راه میرفتیم تو خونه اینها … بس که سابیده بود همه چی صاف شده بود ! یادش بخیر عروسش رو میدیدم یاد کزت می افتادم !!
چند وقت پیش تو آرایشگاه بودم که دختره شروع کرد به درد دل کردن … میگفت مامانم خونمون نمیاد … سال به سال یه بار میاد و یه زیر انداز سفید میاره و میندازه زیرش و هیچی هم نمیخوره … میگفت خونش که میریم همون دم در روزنامه میندازه و میگه برید حموم … زیر یه ساعت از حموم در بیایم باز میفرستمون تو حموم … بعد باید با حوله مخصوص خودمون رو خشک کنیم و بعد لباسی که مامانم خودش شسته بپوشیم و بعد بریم تو خونه !! نمیگذاره ما کار کنیم و میگه شما کثیفید !
یه دوستی داشتم تو دانشگاه که سر کلاس میخوابید … یه دختر ۲۰ ساله که با مرد سی و هشت ساله ازدواج کرده بود و عروس سه چهار ماهه بود … این همیشه مضطرب بود و خسته … یه بار همینجوری اتفاقی فهمید من هم متاهل هستم و شروع کرد از خونه داری و اینها ازم پرسیدن .. بهش گفتم من هفته ای یه بار با همسرم یا گاهی کسی میاد تمیز میکنه و موقع مهمونی دادن کلا خیلی تاکیدی روش ندارم … میگفت گیلاسی خوش به حالت من دارم دیونه میشم … شوهرم وسواس داره میاد خونه دستش سفید دستش میکنه و دست میکشه رو وسائل …حتی چهار پایه میگذاره میره روی کابینت ها رو هم دست میکشه … میگفت از وقتی میرم خونه دارم تمیز میکنم و میشورم تا وقتی میاد و بعدش هم باید همه چی تمیز باشه تا بریم بخوابیم … میگفت قبل خواب و قبل از معا شقه هم باید من برم حموم و بعدش هم باز غر میزنه و کلافه اس و میگه همه چی کثیفه … میگفت میاد یه مرتبه کشو ها رو میریزه بیرون و دوباره تا میکنه و میچینه …
مادر شوهر خاله افشین وسواس داره همیشه یه چادر دورش پیچیده و غیر از صورتش بقیه اندامش تو این چادر مخفیه … بعد نه باهات دست میده و نه میبوست و اگر کسی هم ناغافل ببوستش میره غسل میت میکنه ! هر جا میشینه باید به ارتفاع و طول و عرض سه متر موجودی در اطرافش نباشه و همیشه یه جوری نیگات میکنه انگار یه تیکه آشغال نَشسته ای &:
به این نمونه ها میگن وسواسی ! نشانه هاشون هم همین های هست که گفتم !! عشق عجیبی به اب دارن و برای اینها نظافت همه ایمان هست حتی کمی بیشتر از همه ! عزیزان دل من راه درمان بیماری وسواس ریختن ادرار ملخ سرپا گرفته روی سرشون نیست و تف و نمک و این چیزها هم جواب نمیده …جادوشون هم نکردن … تمیز هم نیستن !
این عزیزان مریض هستن … مشکل روحی دارن و اینجوری بروز داده … حتی اعتقاد هست که این یک نوع روش بروز اضطراب هستش یعنی یه جور سیستم دفاعی در برابر اضطراب … خواهش میکنم اگر کسی رو در فامیل دارید باهاش کنار نیاید و به دنبال درمانش باشید … این بیماری مثل اینکه ارثی هم هست ولی یه جورایی هم میشه تقلیدی باشه یعنی معمولا چند نفری از اعضای یک خونه میتونن وسواسی باشن … این وسواس میتونه نشانه یه جور ترس باشه یا احساس نا امنی … نفرمایید چرا و چگونه … بالاخره ریشه یابی بشه علتی درش هست … مثلا در مورد نمونه اول همین عدم وجود مرد و اینکه میگفتن شوهرش به خاطر یه زن دیگه ولش کرده .. البته این خانوم خیلی هم بددهن بود و مدام داشت این پدره و خانواده رو باهاشون اعمال مثبت هیژده انجام میداد ! نصف فحش های که من یاد گرفتم به خاطر زحمات این خانوم بود ( ایکون اشک شوق و آموزگار و تعلیم و تربیت ) یا در مورد همون فامیل خودمون بالاخره هویج که نبودن هشت تا بچه زاییده بود و دانه دانه مرده بودن ! کلا گفتم که بی خیالشون نباشید چون هم خودشون زجر میکشن هم بقیه رو ازار میدن !
اینو گفتم یاد این جوکه افتادم… البته خیلی جدیده و برا سال ۲۰۱۱ هستش ولی دیگه از بس اخلاقم ورزشکاریه براتون میگم …
دو تا خانوم به هم میرسن این یکی به اون یکی میگه ببخشید شما شغلتون چیه ؟ میگه من صب بیدار میشم میرم حموم بعد میرم بیرون .. میام خونه میرم حموم میرم صبحانه میخورم باز میرم بیرون … بعد میام خونه میرم حموم و ناهار میخورم باز میرم بیرون بعد میام خونه میرم حموم و یکمی چرت میزنم و میرم بیرون و میام خونه میرم حموم و شام میخورم و باز میرم بیرون باز میام خونه میرم حموم و بعد میخوابم … حالا تو چیکاره هستی ؟ این یکی میگه راستش من هم مث تو وضعم خرابه ولی وسواس ندارم
۵۰ درصد افراد وسواسی مجردها هستند و شیوع این اختلال در افراد دارای در آمد بالا و تا حدودی در گروه های روشنفکرتر بیشتر است (: الان همه اینجا وسواس دارن ((((:
از وبلاگ گیلاس خانومی هستم
ارسال شده توسط AR 0 نظرات
برچسبها: طنز های دیگران
اس ام اس های دریافتی از بازدید کنندگان
تركه بچش ميره بالاي ديوار ميگه يعقوب بيا پائين ميفتي مريض ميشي....
09121059548 مرتضي احمدي
برو جلوی آینه ببین کی توشه؟اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه
این چند روز آخرسعی کن رژیم بگیری تا انتخابت نکنن این را به بقیه گله هم بگو . عید قربان پیشاپیش مبارک.09361575180 مجیدی
از تركه پرسیدن نظرت راجع به گل چیه؟
میگه: گل خیلی زیباست, خیلی خوش عطره, اصلآ حدیث داریم:
گل هوالله احد !!09138125994
به مرغه ميگن
خروس چند حرف
ميگه: قربونش برم حرف نداره09138125994
تركه با لره شطرنج بازي ميكنند فكر ميكني نتيجه چي شد!؟شاه دق كرد.09138125994
از یه نی نی میپرسن ,عشق یعنی چه ؟ میگه:بزالی اونم از پفکت بخوله.09138125994
مراکز فساد
1-تالارهای عروسی مراکز فسادند چون پشت درهای بسته صورت می گیرند و معلوم نیست چه چیزی صورت می گیرد.
2-فرهنگسراها مراکز فسادند چون دخترها و پسرها به بهانه های فرهنگی با هم زیر درخت درباره مسائل غیر فرهنگی و مشکوک صحبت می کنند.
3-استخرهای زنانه مراکز فسادند چون زنهای بی حیا در آن لخت می شوند و شاید کارهای دیگر هم می کنند مثل زیرابی رفتن و البته بی شرفها مردها را هم راه نمی دهند .
4-رادیو هم مرکز فسادست چون تصویر ندارد و زن و مرد به بهانه نداشتن میکروفن کنار هم می نشینند و با هم چایی می خورند و تیکه می اندازند.
5-تاکسی ها مراکز فسادند چون مثل اتوبوسها ، زن و مرد جدا نیستند و وسطشان میله ندارد و با هم درباره گرانی جوسازی می کنند.
6-ورزشگاهها مراکز فسادند چون افراد به بهانه ورزش کردن حرکات موزون می کنند و بیخود خودشان را تکان می دهند پدرسوخته ها….
7-سینماها هم مراکز فسادند چون بیخودی سالن را تاریک می کنند . با هم ور می روند. مخصوصا آخر سالن دختر،پسرها می نشینند و هی دست می زنند و در صحنه های رمانتیک فکرهای اروتیک می کنند .
8-مهد کودکها مراکز فسادند چون دختر، پسرهای کوچک را هی با این گمان که اینا بچه هستن با هم تنها می گذارند و اینها هم همش دکتر بازی می کنند .
9-دفترهای ازدواج مراکز فسادند چون جوانها هی بیخودی با هم ازدواج می کنند و بعد هی طلاق می گیرند و زن مطلقه و مرد هوس باز در جامعه ول می شوند و ایدز می گیرند.
10-بیمارستانها مرکز فسادست چون پرستاران زن وقتی می بینند مکان مناسب دارند و شب هم خوابشان نمیبرد به جای خوردن آستامینوفن کدئینه کارهای دیگر میکنند.
11-دانشگاههای دولتی و غیر دولتی به دلیل تجمع دختران و پسران دانشجو و تحصیل علم در کنار یکدیگر و بعد از آن تحصیل چیزهای دیگر !
11-بقیه مراکز فساد در کشور متعاقبا اعلام می شود….
چک آپ
شیر آن را باز کرده واز وصل بودن آب اطمینان حاصل
میکند،تا مبادا بعد از اتمام کارش دچار مشکلات ناشی از
بی آبی در توالت گردد،”چک آب” گویند.
فرشته
- اگر يك قدم ديگه جلو بري كشته مي شي .
مرد ايستاد و در همان لجظه اجري از بالا افتاد جلوي پاش.مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرشو نگاه كرد اما كسي رو نديد .بهر حال نجات پيدا كرده بود . به راهش ادامه داد .به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشه باز همان صدا گفت :
- ايست
مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعت عجيبي از جلويش رد شد .بازم نجات پيدا كرد .مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت :
-پس اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم تو کدوم گوري بودي ؟
از وبلاگ سارگل و روزگار بی شوهری